ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت