همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت