من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت