از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت