من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت