از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت