در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم