آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم