رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند