خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند