ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد