هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر