لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست