میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام