لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی