ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت