عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز