ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد