دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند