شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است