شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است