امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
حُسن تو به هر دیده مصوّر شده باشد
جا دارد اگر مهر منوّر شده باشد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد
يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد!