گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد