نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد