دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
مانند باران بود و بر دلها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد