عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...