آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟