بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟