یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟