وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی