دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم