ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند