نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند