دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند