بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند