قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟