بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟