به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم