جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم