به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم