به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم