اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ