چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن