بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن