مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی