سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی