غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی