برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر