بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر