باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم